از طریق رنج یا از طریق شادی زندگی خود را سامان دهیم؟

فهرست مطالب:

از طریق رنج یا از طریق شادی زندگی خود را سامان دهیم؟
از طریق رنج یا از طریق شادی زندگی خود را سامان دهیم؟
Anonim

در لحظات انتخاب، تعارضات درونی پردازش نشده فرد تشدید می شود. او احساس سردرگمی می کند. هیچ مقاومتی وجود ندارد. تکیه گاه وجود ندارد. تعادل، آرامش درونی، خواب را از دست می دهد. درونش به هم ریخته است

وقتی کسی انتخاب می کند چه چیزی پیشرو است؟ چه چیزی او را در مواجهه با یک انتخاب سوق می دهد؟

این و سوالات دیگر توسط روانشناس بوریانا بوریسوا پاسخ داده شده است.

الگوی فکری که تحمیل می شود، انتخاب عقل است - محاسبه عقلانی، عملی یا عملی منافع. معمولاً اینها منافع مادی است. وقتی شخصی شغل جدیدی را انتخاب می کند یا می خواهد شغل فعلی را تغییر دهد، به دنبال دستمزد بهتر، پیشرفت و رشد شغلی است.

وقتی ازدواج یا رابطه طولانی مدت "کار نمی کند" - چه چیزی باعث می شود فرد در آن بماند؟ عادت، آشنا، مطمئن، راحتی، نگرانی: "افراد مهم برای من - والدین، فرزندان، دوستان - چگونه جدایی من را می پذیرند؟"یا نگرانی "دیگران چه خواهند گفت".

وقتی یک جوان تحصیلات، رشته توسعه، محل زندگی را انتخاب می کند - چه چیزی او را راهنمایی می کند؟ محیط، خانواده و واقعیت چه تاثیری بر انتخاب او دارد؟ چه کسی و چه زمانی به او یاد می دهد که انتخاب کند؟

وقتی با این سوال مواجه می شود که "کجا؟"، "چه کسی را انتخاب کنم؟"، "از کجا بدانم که من؟ انتخاب درستی کرده‌اید؟»

در اینجا نمونه هایی از دو داستان معتبر آورده شده است:

Х. Х. «می ترسم… می ترسم بروم. من از چیزهای جدید می ترسم، از آنچه می خواستم (m)، می ترسم از ترک آنچه سال ها مرا عذاب می دهد، آنچه را دوست ندارم. می ترسم خلأ را ترک کنم. میترسم تنها برم میترسم خودمو نشون بدم من از انجام آن می ترسم. میترسم زندگیمو از دست بدم من از چیزی که می خواهم می ترسم. برای من راحت تر است که بنشینم و شکایت کنم. فریاد زدن که هیچ اتفاقی نمی افتد. و من کی شدم؟ وقتی کاری کردم که اتفاقی بیفتد.می نشینم و منتظر می مانم. آمدن. بگذار اتفاق بیفتد. برای انجام این. ظاهر شدن. اعلام. من جز غرش و انتظار چه کار می کنم؟

اکنون پیش روی من فرصت، راه، شخص است. چرا ایستاده ام؟ چه چیزی مرا متوقف می کند؟ به عقب برمی گردم تا دنبال «ترمزهای قدیمی» بگردم. خیلی وقته رفته، زنگ زده دنبال بهانه می گردم من به دنبال ترس ها و ممنوعیت های گذشته هستم تا از حرکت به جلو بازدارم. قربانی شدن آسان است. وقتی اتفاق ناخوشایندی برایم رخ می دهد که زندگی من را در حال حاضر تعریف می کند و بر زندگی من حاکم است، آسان است فریاد بزنم و دلیل آن را در گذشته و در عکس العمل من جستجو کنم.

چرا برای انجام آنچه می خواهم به دلیلی از واقعیت یا شرایط نیاز دارم. چیزی که من می خوام؟ آیا من واقعا آن را می خواهم؟ چه چیزی مانع از آن می شود که زندگی ام را آنطور که می خواهم بسازم؟

من با هنجارها، کلیشه ها، کلیشه ها و وضعیت اقتصادی مطابقت دارم. من دنبال بهانه برای نرفتن هستم.

چه چیزی مرا متوقف می کند؟ مسئولیت منتسب (زمانی که انتخاب می کنم). اهمیت (سالها یاد گرفته ام که مسئولیت پذیر باشم، جدی باشم، به همه چیز در زندگی نگاه کنم).

می ترسم بروم - باید خواسته و انتخابم را توضیح دهم، باید از آن دفاع کنم. اما چرا؟ من باید علت را به چه کسی نشان دهم؟ به چه کسی توضیح بدهم؟ چه کسی مسئول انتخاب، تصمیم و خوشبختی من است؟

من! فقط و فقط من من مسئول خوشبختی ام هستم و این به من بستگی دارد. سایه ای از گذشته مرا می کشد. او فقط یک سایه است. و این احساس مانند یک خطر واقعی است. سعی می کنم به یاد بیاورم و فکر کنم: "این خاطره ای از گذشته است، این واقعیت نیست".

می ترسم راه خودم را بروم، زندگی ام را در دستانم بگیرم، خودم آن را بسازم."

U. U. «من همه چیز دارم. خانه، وسایلی که من و مردی که با او زندگی می کنم انتخاب شده است. فرزند ما سالم است و هر روز ما را خوشحال می کند. روابط ما با عزیزان فوق العاده است - ما یکدیگر را درک می کنیم، از یکدیگر حمایت می کنیم. من دوستانی دارم که با آنها چیزهایی را که برایم هیجان انگیز است به اشتراک می گذارم. روزهای من به راحتی و خوشی می گذرد. من یک کار دارم - سخت است، اما از طریق آن چیزهای زیادی در مورد آن شخص یاد گرفتم. می توانم در مورد کارم بگویم که این چالشی است که من را توسعه می دهد.هیچ حس کمبود و پوچی نداشتم. من در هماهنگی با دنیای خودم و با خودم زندگی کردم. یک روز با مردی آشنا شدم. عشق را می شناختم ناگهان متوجه شدم که هیچ عشقی در دنیای من وجود ندارد.

فهمیدم که نمی خواهم بدون او زندگی کنم. من کشف کردم که عشق عدم اطمینان است. من عشق را یک جاذبه مقاومت ناپذیر یافتم. از خودم پرسیدم که آیا می توانم با یک نفر زندگی کنم اگر آنچه ما را به هم متصل می کند فقط یک چیز باشد - عشق. آیا عشق دلیل کافی برای تغییر زندگی من است - از وجودی آرام و دلپذیر بیرون بیایم، جایی که همه چیز در جای خود قرار دارد، و وارد رابطه با شخصی شوم که فقط با یک احساس مقاومت ناپذیر جذب او می شوم. به فرزندم چه توضیحی بدهم؟ چگونه به مردی که 13 سال با او خوب زندگی کرده ام بگویم؟ چگونه آن را برای افرادی که به آنها اهمیت می دهم توضیح دهم؟ چه چیزی در من وجود دارد که باعث می شود وارد یک رابطه جدید شوم که در آن فقط عشق وجود دارد و هیچ چیز دیگری وجود ندارد؟ چرا می گویم عشق یک احساس نامطمئن است؟ چرا می گویم در رابطه من با فرد جدید فقط عشق وجود دارد نه چیز دیگری؟ چرا فکر می کنم عشق ناپدید می شود و … "اشتباه" انتخاب کرده ام؟ انتخاب صحیح کدام است؟ چگونه این عشق آمد و وجود آرام و مطمئن مرا با خود برد؟ وقتی ظاهر شد، چه چیزی به من گفت که قبلاً در زندگی من نبوده است؟ چگونه می توانم تمایل خود را برای جدایی از فردی که با او زندگی می کنم بدون هیچ درگیری توضیح دهم؟ چگونه بدون آزارش بروم؟ چگونه می توانم به او بگویم که دوستش دارم - به عنوان یک دوست، همراه، پدر فرزندم، اما من به او عشق نمی ورزم… و چگونه می توانم در این رابطه بمانم بعد از اینکه عشق را شناختم و فهمیدم که اینطور نیست. اینجا… و هرگز وجود نداشت."

در چنین لحظاتی از زندگی، انسان به یک دوست مورد اعتماد، به یک روانشناس، به خود مراجعه می کند. ما در چنین زمانی به حمایت نیاز داریم. ما نیاز داریم

کسی که بدون قضاوت به ما گوش دهد

برای اینکه به ما اجازه دهید تا زمانی که همه چیز را با صدای بلند بگوییم - سردرگمی، ترس، نگرانی، درد، غم، امید و شادی، صحبت کنیم. روانشناس یا دوست واقعی در حالی که ما همه چیز را بیان می کنیم گوش می دهد. و لذت تازه ای که وارد زندگی ما می شود. و درد تجربیات منفی پردازش نشده از گذشته.

آنچه ما را متوقف می کند، خاطرات دردناکی است که در درون ما پنهان شده است. یا به عنوان هنجارهای کلیشه ای جامعه، محیط، فرهنگی که در آن زندگی می کنیم تثبیت شده است. ما به شخصی نیاز داریم که به ما گوش دهد - بدون ارزیابی، بدون محکوم کردن، انتقاد یا تحمیل عقیده، دیدگاه او، در حالی که صحبت می کنیم، ترس های خود را درک خواهیم کرد و خواهیم دید که چقدر واقعی هستند. آیا آنها معقول هستند؟ همانطور که صحبت می کنیم، متوجه خواهیم شد که چه می خواهیم و چرا آن را می خواهیم.

و بعد برای اینکه انسان انتخابش را بکند، خوب است با خودش خلوت کند، ساکت باشد، به ندای درونش گوش دهد. برای شنیدن آنچه که ذات او به او می گوید. زیرا پاسخ در درون ماست. از دنیای بیرون نخواهد آمد. وقتی در درون خود ساکت می شویم، آنچه را که برای تصمیم گیری نیاز داریم می شنویم. ما خودمان می دانیم چه چیزی برای ما بهتر است. ما فقط باید دنیای بیرون را با تمام قراردادها، هنجارها و حقایق خارجی آن ترک کنیم. ما باید (اگر چیزی "باید") خودمان را بشنویم.

انتخاب درست با احساس آرامش با خود تشخیص داده می شود. من می دانم چه چیزی برای من بهترین است، فقط باید به خودم گوش دهم. بله، من باید با دنیای بیرون درگیر شوم. اما این هم یک توهم است. وقتی تصمیم درستی برای خودم می‌گیرم، دنیای بیرون با من همسو می‌شود.

من با درک روبرو می شوم یا زندگی من افراد و شرایطی را که «مال من نیستند» پشت سر می گذارد و با افراد جدید و واقعیت جدیدی که با من هماهنگ است ملاقات می کند.تصمیم درست همان تصمیمی است که برایم آرامش به ارمغان بیاورد، احساس «جهت من»، «مسیر من»…، احساسی که به خودم خیانت نکرده‌ام، خودم هستم، نشان می‌دهم و برای خودم می‌ایستم. من وقتی کاری را که می خواهم انجام می دهم و احساس خوبی نسبت به آن دارم، من هستم.

توصیه شده: